من یه مامان منتظرم

دخترک درونم

امروزجمعه پنج بعدازظهره ودوروزیه که واردهفته نوزدهم بارداریم شدم.مثل اینکه توخواب ورویام حس میکنم این من نیستم که این روزارومیگذرونم انگارامیدی نداشتم که روزی مادربشم روزهاروباخوشحالی وانتظارشیرینی میگذرونم وخداروشاکرم ازاین لطف وموهبتش... هفته شانزدهم روکه میگذروندم یه روزبازاسترس ونگرانی سراغمون اومدومجبورمون کردواسه چکاب زنده بودن جنینمون به سونوگرافی مراجعه کنیم شب تاصبحش رودوساعت نتونستم چشم روهم بزارم صبح هم ساعت7بودکه طاقتم طاق شدودیگه نتونستم توجام بندشدم صبحونه رواماده کردم وتلوزیون دیدم تاحوالی ساعت ده که مهدی بیدارشدواماده شدیم واسه رفتن به مرکزسونو.حدودساعت یازده ونیم نوبتمون ...
30 بهمن 1394

سونوی ان تی

سلام وروزبخیر... بلاخره روزسونوفرارسیدوواسه ساعت8شب نوبتم زده شد.بازهم هزاردلشوره وخداخدا بازهم هزارنذرونیازبازهم من ومهدی ولحظه های انتظار...لحظه هایی که تب وتاب واضطراب ولمون نمیکرد .اسمم روکه صدازدن انگاریه چیزی تووجودم اب شد یه ضعف وسستی ازشدت استرس بهم دست داد تارفتم وسرتخت خوابیدم ودکتراومدفقط دعا میکردم. خداروشکرهمه چی خوب بود ودکترراضی ازسونوی من جنین روهم بهم نشون داد سرشو پاهاشودستشو صدای قلبشو...همون موقع نفس راحتی کشیدم وگریه هاموقورت دادم واسه توخونه. الهی شکرت ...
24 دی 1394

درانتظارسونوی ان تی

سلام به خودم ودوستای گلم امروزروزاخرهفته دوازدهمم رودارم سپری میکنم وچندروزدیگه سه ماه تمام میشه به عنایت پروردگار این روزهاچقدردیر میگذره ازموقعی که سونوی اول رورفتم چه دلشوره ها واضطراب هایی که نیومدهم سراغ من هم مهدی ولی ازطرفی هم چون تهوع وگاهی استفراغ داشتم یه جورایی دلمون قرص میشدکه نی نی هست وترکمون نکرده .هفته دیگه سونوی ان تی دارم وکلی استرس به جونم افتاده خداکنه زودبگذره این چندروزوخبرسلامتی بچموبشنوم خدامیدونه که نصف العمرشدیم.هرهفته بارها ازتواینترنت اندازه جنین وحالات مادروسرچ میکردم وای که دلم غنچ میرفت هم میخندیدم هم اشک میریختم ودعامیکردم که خدایامال منم نگ...
15 دی 1394

اولین سونوگرافی

سلام عزیز6میلیمتری وجودم دیروزوقت سونوگرافی داشتم البته قراربودصبح فرداش بریم که بخاطراسترس زیادطاقت نیووردیم ویکروزجلوترباکلی معطلی وروزدن نوبت گیرم اومد.توی سالن انتظارازشدت نگرانی واظطراب داشتم دیوونه میشدم گاهی میگفتم این همون کیسته بوده که باعث جواب مثبت کاذب شده یه بارمیگفتم خارج ازرحمیه یه بارمیگفتم پوچه وای که قلبم داشت ازجاکنده میشدچه ساعتهای سختی روپشت سرگذاشتم فقط خودم ومهدی وخدامون میدونست اون لحظه چی میکشیم ...تانوبن به من رسیدوفامیلم روصدازدن جونم به لب رسیدخلاصه.روی تخت که درازکشیدم همچنان استرس ول کنم نبود دکترکه اومد وسیله روگذاشت یهودیدم یه اخم کوچیک...
9 آذر 1394

روزهایی ازجنس ترش وشیرین

سلام دوستای خوبم مرسی ازدلای مهربونتون ان شالله خبربارداری تمام کسایی که چشم انتظارن... این روزهاگاهی خوشحالم وازته دل میخندم ولی گاهی استرس تمام وجودمومیگیره وبدنم به لرزه درمیاد ترس اینکه برم سونو وخبرای بدی بهم بدن واقعا ناراحتم میکنه مرتب دست به دعا وخواهش وتمنای خدا هستم که برام اتفاقات ناگواررقم نزنه وناامیدم نکنه سرنمازذکرشومیگم والتماس میکنم نی نیموبرام نگه داره رازونیازکردن باخدا حال خوشی بهم میده اینمدت .چون احساس میکنم همینکه باردارم کرده لطف بزرگی کرده وبهم نگاه کرده منه سراپاتقصیرو بنده ایی که گناه های زیادی روبه درگاهش کردم ازش خواستم به حرمت بنده های خوبش روموزمین نندازه ونذا...
28 آبان 1394

خدایاشکرت ازکرمت

سلام این ماه بعدازمصرف داروسرموعدواسه سونورفتم که متاسفانه مشخص شده یه کیست35.24میلیمتری توتخمدان راستم تشکیل شده وفولیکولای 12.5و5و6میلیمتری هم توتخمدان چپ انگاراب یخ ریختن روم. من که همیشه بدنم به داروهاخوب جواب داده بود چرااینباردست خالی برمیگشتم! بشدت ناراحت وعصبی بودم به دکترسونوگفتم این فولیکول هاواسه بارداری مناسبن یانه گفت بعیدمیدونم جواب روپیش دکترمساوات بردم اونم باتعجب گفت پس امپولتونزن ولی اقدام کن واسه اینماه اگه باردارنشدی حتمابیاپیشم یه جورایی خودشم میدونست بعیدبنظرمیرسه به نتیجه برسه اینماه .ولی خب بخاطرمن ناامیدمطلقم نکردوحواله ام کردبه ماه دیگه قبل ازسونودوباراقدام داشتم بعدازاینکه اینطوری شددیگه بکلی ناامیدش...
21 آبان 1394

روزازنو

سلام اینماه هم به نتیجه ای نرسیدیم خیلی تلخ گذشت بغضم تمام شبانه روزادامه داره تابه یادش میفتم اشکم سرازیرمیشه.گاهی وقتامیگم اشکال نداره ماه دیگه  محکم وقوی باشم ولی ناامیدی میادوسط حرفم میپره که اگه ماه دیگه وماههای دیگه هم نشد مثل گذشته چکارمیکنی لعنتی ولم کن افکارپلیدومنفی دست ازسرم بردار ان شالله میشه خدای من مهربونه میدونم اون داره نگام میکنه میدونم هرچندقطره های اشکمومیبینه هرچند میبینه بهش غرمیزنم ومیگم یادت ازم رفته توبی انصافی تومنوحساب ادم نمیکنی که به عجزولابم اعتنانمیکنی...همشوتمام وکمال میشنوه ولی نمیدونم اونجاتواون تقدریروسرنوشت من چی نوشتی کاش میدونستم که اینقدربی تابی نمیکردم درست مثل گنجشکی ام که به درودیوار...
22 مهر 1394

طلب بخشش

ساعت یک نیمه شبه وچشمای من بی خواب...به فکرگذشته ام گذشته ای که مثل برق وبادگذشت ه چه سختیاچه خوشیا چه دورانهایی که گذشت وگذشت ...یازده ساله منتظررحمت خدام  دلم واسه  خودم میسوزه ولی بازم ازحکمتش مطمئنم بازم ازخیرخواهیش مطمئنم.امشب چقدردلم گرفته کاش زودترتکلیفم مشخص بشه قراربودامروزپری بیادولی هنوزنیومده دلم وکمرم درده حالت روحیم خیلی پریشونه صورتم پره جوش شده و..تمام حالتهای زمان پری که هرماه تجربش میکنم خدایااین یه روزچقدرطول کشیدچقدرفکرای خوب وبداومدسراغم چه قدرامیدوارشدم وچندثانیه بعدش به کل ناامید ای دنیا ای روزگارچرامن؟؟ باورم نمیشه توتقدیرم این بوده که توحسرت یه بچه باشم گاهی وقتا شوکه میشم ومیگم این خودمم که مردم ب...
19 مهر 1394